یاسمینیاسمین، تا این لحظه: 15 سال و 11 ماه و 15 روز سن داره

یاسمین ☆

افتادن اولین دندون شیری دخملی

سلام دخمل عزیز و دوست داشتنی و بی دوندونم قربونت برم که بالاخره دندون خوشگلت افتاد.این چند روزه همش میرفتی جلوی آینه و به دندونت دست میزدی و میگفتی مامانی خیلی لق تر شده،بالاخره دیروز مثل اینکه دوباره دست زده بودی و ازش خون میومد،منم یه دستمال تمیز برداشتمو یه کم دندونتو تکون دادم و بدون توجه به داد و بیداد الکی شما موفق شدم خیلی راحت از جاش دراومد ولی مثل اینکه دندون جدیدت خیلی عجله داشته و زودی پشت دندون لقت در اومده و شما همش سوال میکنی کی میاد سر جاش مبارکت باشه نازنینم قبل از افتادن..   بعد از افتادن.. از صمیم قلب برایت آرزوی سلامتی می‌کنم ، و برای همه بچه های ناز رو...
16 اسفند 1392

دوست گلم،*یاسمن جون *تولدت مبارک

امروز خورشید شادمانه‏ ترین طلوعش را خواهد کرد و دنیا رنگ دیگری خواهد گرفت قلبها به مناسبت آمدنت خوشامد خواهند گفت فرشته آسمانی، *یاسمن عزیزم* سالروز  زمینی شدنت مبارک . .               تقدیم به دوستای وبلاگی عزیز* بعضی از پیامک ها به آدم یه روحیهء خاصی میده که نگو، مثل این: یوسف میدانست تمام درها بسته هستند،اما به خاطر خدا، حتی بسوی درهای بسته دوید و تمام درهابرایش باز شد.اگر تمام درهای دنیا هم به رویت بسته شدند ب سمتشان برو، چون خدای تو و یوسف یکیست ...
12 اسفند 1392

علاقه به یادگیری

سلام دخمل گلم این روزا علاقهء زیادی پیدا کردی به نوشتن، اونم با خودکار علاقه به یادگیری که میگن یعنی همین؛ کتاب داستاناتو برمیداری و از روش نگاه میکنی و بعدش شروع میکنی به نوشتن ،دست آخر منو صدا میزنی و میگی: مامانی چی نوشتم؟ اینم نوشتن اعداد. فدات شم این نُه یا p انگلیسی واله من به سن تو بودم همین نُه خوشگلی که نوشتی رو بلد نبودم بنویسم ساعت رو هم یه کم یاد گرفتی و ازذوقش منتظری که بگم ساعت چنده؟     اینم یه گربهء خوشگل متحرک که اسمشو پیشولی گذاشتی و با کمک بابایی درست کردی ...
9 اسفند 1392

مهمونای دوست داشتنی

یاسمین گلم؛ تو این یه هفته خیلی بهت خوش گذشت، آخه مامان جون و عمه جون مهمونمون بودن و شما حسابی سرگرم بودی و آتیش سوزوندی و هر کاری دلت خواست انجام دادی و تا تونستی با عمه جونت بازی کردی حتی بعد از خوردن ناهار و شام، برای اینکه با عمه بازی کنی، همش میگفتی: عمه جون شما خسته میشی، نمی خواد ظرفا رو بشوری،مامانم خودش ظرفا رو میشوره و دستش میگرفتی و از آشپزخونه میاوردیش بیرون حتی وقتی عمه از دستشویی یه کم دیر میومد بیرون میگفتی: عمه جون مشکل گوارشی داری که دیر میای بیرون موبایلتو بر داشتیو یکی از دکمه هاشو زدی تا آهنگ بزنه و به عمه گفتی: اس ام اس دارم ، عمه: بخون ببینم چی نوشته و شما یه دفعه گفتی: دوست دارم ی...
1 اسفند 1392
1
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به یاسمین ☆ می باشد